صبح سهشنبهای میزنیم به جاده و چه چیز بهتر از اینکه آدم، صبح سهشنبهای بزند به جاده؛ وقتی همه آماده میشوند تا خسته و بیحوصله بروند سر کارهایشان و چشم بکشند تا کی پنجشنبه بیاید و جمعه برسد.
تا بچرخیم و جمع بشویم، ساعت 9 شده است. 9:30 صبحانه را در «مُلکآباد» میخوریم؛ از آن سوسیستخممرغهایی که فقط توی کافههای بینراهی پیدا میشود، با پیاز و خیارشور و نوشابه سرد؛ جوری میخوریم که تا خود «کویر رضاآباد» نخواهد برای خورد و خوراک نگه داریم؛ حساب پرتقال خریدن البته که سواست.
کویری پهلو به پهلوی قومس
کویر رضاآباد آنقدرها اسم و رسمی ندارد؛ جایی است وسط بیابانهای «مزینان» و «خارتوران»؛ درست آنجایی که خراسان، خراسان رضوی، پهلو داده به پهلوی «قومس» تاریخی، به سمنان؛ کویری چسبیده به روستایی پرتافتاده وسط بیابانهای پرت؛ با آدمهایی که از دل تاریخ آمدهاند؛ از دل خراسان. طائفه «چوداری» قرنی است از حاشیه «هرات» آمدهاند آنجا و بیابانهایش را کردهاند خانه خودشان و شترها و بز و گوسفندهایشان را هم همانطور.
دو راه برای رسیدن به رضاآباد وجود دارد؛ یکی بالاتر از «میامی»؛ از جادهای که از «بیارجمند» میآید تا «بردسکن» و «کاشمر» جاده رضاآباد همان وسطهاست؛ یکی هم از مزینان؛ از جاده خاکی پر پیچ و خمی که صاف میرسد به رضاآباد. برای ما خراسانیها، یک راه دیگر هم هست؛ اینکه پس از «کاشمر»، «خلیلآباد»، «بردسکن» و «انابد» بیفتیم توی همان جادهای که میآید تا بیارجمند و میامی. حوالی 120 کیلومتر پس از انابد، جاده رضاآباد، خودش را نشان میدهد.
جاده رضاآباد حتی از سمت بیارجمند و انابد هم نصفش خاکی است. این را وقتی میفهمیم که زیر آفتاب عصرگاهی، میافتیم توی جادهای که چینخوردگیها را هم باید به چالهچولههایش اضافه کرد؛ جادهای که معلوم است سیلهای کویری، حسابی احوالش را پرسیدهاند.
رضاآباد در مرز کوه و کویر
رضاآباد، روستای کوچکی است که از یک طرف چسبیده به کوه است؛ یک کوه سنگی نه چندان مرتفع که مثل دیواری بلند، سایه انداخته روی روستا. یک رودخانه فصلی هم با آبهای به شوره نشستهاش از پای کوه رد میشود و میرود به بیابانهای خشک. خانههای اهالی از آن طرف این کال شور شروع میشود و دو سه ردیف ادامه دارد و سپس، تل رملهاست که درست تا کنار روستا پیش آمدهاند. تب کویرنوردی (و متأسفانه بیراههنوردی یا همان آفرود) چند سالی است که رضاآباد را هم بینصیب نگذاشته است. حالا در این روستای پرتافتاده بیشتر از 10 تا خانه بومگردی راه افتاده که به ویژه آخر هفتهها میزبان کویرنوردها هستند. خانه «فاطمه خانم» یکی از همانهاست؛ با در و دیوارهای کاهگلی که حالا نونوار شده است. اتاقها اما همان اتاقهای قدیمی است با سقفهای گنبدی و «دای»(دیوار)های پهن. اتاقها پر است از پردههای سوزندوزی شده و گلیمهایی که زنهای رضاآباد با پشم شتر میبافند.
تا جاگیر بشویم، سینی چای هم رسیده است و چه چیز بهتر از چای پس از یک سفر طولانی از مشهد به رضاآباد.
شبهای کویر؛ شبهای سرما و ستاره
شبهای کویر، شبهای سرما و ستاره است. کیفور از «اشکنه قوروت» فاطمه خانم، بیرون میرویم تا شب روستا را هم دیده باشیم. در کوچههای رضاآباد، تک تک چراغهای زردشان روشن است. خانهها هر کدامشان پنجره کوچکی به کوچه دارند. پنجرهای که در واقع یک شیشه است مربعی به قاعده 40-30 سانت که حفرهای را پوشانده و لابد نورگیر یا پنجره پتی اتاقهای خانه اهالی است. از پشت یکی دو شیشه میشود نمای کوچکی از خانه اهالی را دید با چراغهای کمنور.
شب رضاآباد سرد است و ستارهباران. روستا به طرز وهمانگیزی ساکت است؛ حتی صدای وغوغ سگی هم نمیآید تا عمق شب را بیشتر کند. درعوض تا دلتان بخواهد آسمان پر از ستاره است. هر طرف چشم بکشی، صورتهای فلکی را میبینی که دور هم، آسمان شب رضاآباد را پوشاندهاند.
یکی دو ردیف خانهها را رد کردهایم و رسیدهایم به حاشیه روستا، تلهای بزرگ ماسهای در سیاهی شب وهم هستند؛ اما هیکل درست «کوهسیاه» را میشود دید؛ کوهی که نشانی روستاست. رضاآباد، یک «کوهسفید» هم دارد که حالا در تاریکی شب، دیده نمیشود و لابد باید همینجاها باشد؛ نزدیک کوهسیاه...
صدای رُپ رُپی در سکوت شبانگاهی روستا توجهمان را جلب میکند. انگار یک یگان از سربازها دارند رژهوار وارد روستا میشوند. صدا بیشتر و بیشتر میشود و ناگهان از انتهای یکی از کوچهها هیکل درشت شتری پیدا میشود که دارد میآید سمت ما. پشت سرش چندین و چند شتر دیگر هم میپیچند به کوچه. خودمان را عقب میکشیم و قطار شترها، هرولهکنان میرسند و بیاعتنا به ما که حیران و ترسان در پناه دیوار ایستادهایم، رد میشوند و میروند سمت بیابان. زمین زیر پای انبوه شترها میلرزد و هوا، پر از بوی پشگل شتر میشود. پشت سر شترها، نور چراغ موتوری میافتد به تاریکی دشت. چوپان شترها، سوار بر موتور، دستی تکان میدهد و با سر و روی بسته، میگازد و قافلهاش را هی میکند سمت آغلی که دیده نمیشود.
چرخیدن در رضاآباد هم کوهنوردی است و هم کویرنوردی
سرمای صبحگاهی کویر، سوزناک است و تا عمق جان آدم نفوذ میکند. آدم آرزو میکند در تاریک و روشن اتاق بماند کنار گرمای آلادین و بوی نفت و سینی چای؛ اما شوق تماشای کویر در آفتاب صبح، حالا ما را کشانده به دل تپههای رملی. اهالی به این تپههای ریگزار و جایی که تپههایش بلند باشد، میگویند «ریگبلند»
کوهسیاه از وسط رملها سر برآورده و بالا رفته است. لابهلای سنگ و صخرهاش پر است از ماسه. بالا رفتن از کوهسیاه هم کوهنوردی است و هم کویرنوردی؛ تجربهای بینظیر از بالا رفتن از کوهی کویری.
از بالای کوه سیاه میشود پهنه نه چندان وسیع رضاآباد را دید که تکیه داده به کوه پشت سرش. از این طرف تا چشم کار میکند، بیابان خشک و خالی است که میرود تا «کلاته صبری» و «پروند» در محدوده کویر مزینان.
حالا کوهسفید هم دیده میشود کمی دورتر از خانههای رضاآباد، در امتداد کال شور. خیل شترها هم دیده میشوند و احتمالاً همان شترهای دیشب هستند که حالا سر صبح دارند میآیند پوزی به آب قناتی تر کنند که سر آبش همینجا پای کوهسیاه است.
صاحب گله شتر، «حاج عباس ترابی» است که با موتور نونوارش ار زاه رسیده و مشغول بافتن کلاه پشمی است. مردها در رضاآباد انگار هیچوقت خودشان را بیکار نمیگذارند.
ترجیح میدهیم از کوه پایین بیاییم تا با حاج عباس حال و احوالی بکنیم.
به تماشای یک منظره عاشقانه
حاجی نالان است و کیست که در این آب و خاک نالان نباشد. علوفه دستی گران است و صرف نمیکند گوسفندها و بزها را با علوفه دستی تغذیه کنند. صحرا هم که روز به روز علفش کمتر میشود. شترها را هم به قیمت نمیخرند تا دخل و خرج دامدارها، جفت و جور شود. حاجی میگوید: «اگر میشد و میتوانستم دامداری را ول میکردم».
شتری از گله شترها که حالا سیراب، راهشان را کشیدهاند و رفتهاند، جا مانده و اطراف ما میپلکد. بعد راهش را کج میکند و میرود سمت یک چهاردیواری. از آن طرف چهاردیواری یک شتر کوچک، گردنش را دراز میکند.
حاجی ترابی میگوید: «مادر است؛ فهمیده «هاشی»(بره شتر)اش اینجاست».
هاشی گردنش را دراز میکند سمت شتر مادر. مادر گردنش را پایین میآورد و هاشی، پوزهاش را میچسباند به پوزه مادر؛ به آن گرمای امن و آشنا.
ما هنوز ایستادهایم و این منظره عاشقانه را تماشا میکنیم.
«فاطمهخانم» زنگ میزند که صبحانه آماده است.
نظر شما